در این مقاله، ابتداء تعریف قرائت و فرق آن با تجوید، اقسام قراءات و فرق قراءات با قرآن بیان شده، سپس به ادوار تاریخ قرائت مىپردازد. آنگاه مآخذ قراءات و موجبات اختلاف قراءات مورد بررسى قرار گرفته و سرانجام اختیار قراءات و مقیاسهاى قرائى معتبر، علت انتخاب قراءات سبعه و قبول قرائت عاصم طبق روایت حفص مورد بحث قرار گرفته است.
قرآن، قراءات، قراء سبعه، مقیاس قرائى، مصاحف
قراءات قرآنى و تطور آنها در سالهاى متمادى، گروه زیادى از محققان و دانشمندان قرآنى را به خود مشغول کرد و تألیفات و کتب فراوانى را بر جاى گذاشت و گاهى در حد افراط به آن پرداخته شد. استاد دکتر عبدالهادى الفضلى با تحقیق ارزندهاى، کتاب تاریخ قراءات را تألیف نمود و استاد دکتر سیدمحمد باقر حجّتى با تلاش وافر آنرا تحریر و ترجمه نمود. در این مقاله، مباحث مربوط به تاریخ قراءات با چینش جدید ارائه گردیده است. شاید بدین مقدار براى کسانى که بخواهند از این موضوع مطلع باشند، کفایت کند و آنها را از ورود به مباحث «لا طائل تحته» بىنیاز گرداند.
قبل از بحث دربارهى تاریخ و چگونگى پیدایش قراءات، لازم است از تعریف قراءات و فرق آن با تجوید و اقسام قراءات سخن رود.
ابنالجزرى مىگوید: «قراءات، عبارت از علم به کیفیّت اداى کلمات قرآن و اختلاف آنها مىباشد، به شرط اینکه اداى این کلمات به راوى و ناقل آن منسوب گردد»1؛ یعنى بدانند که کیفیت اداى کلمات از کدام قارى است. زرکشى هم اختلاف مربوط به الفاظ وحى را که از سوى قراء نقل شده، قراءات مىداند2 و دمباطى نیز تعریف به نتیجه قراءات کرده که به وسیله آن اتّفاق نظر یا اختلاف ناقلین کتاب خدا شناخته مىشود.3 شیخ زکریّا انصارى، شرط دیگرى را در تعریف قراءات آورده و آن اینکه قرآن کریم آنچنان قرائت شود که منطبق با قرآن باشد. یعنى پیامبر قرائت کرده باشد، یا مورد تأیید او باشد4 و خلاصه قرائت عبارت از سنّتى است که باید لزوماً از آن در تلاوت قرآن کریم پیروى کرد؛ آنچنان که از زیدبن ثابت انصارى صحابى نقل شده است.5
به عبارت دیگر علم قراءات در جهت صورت و قالب تلفّظ کلمات قرآنى بحث مىکند و ناظر به بررسى و مطالعه کیفیّت اداى کلمات قرآن مىباشد، با توجّه به سنّت و نقل این قراءات؛ مثلاً نوع قرائتى که در سورهى فاتحه درباره "ملک یومالدین" وارد شده، مختلف است و عاصم و کسائى "مالک" را با الف و سایر قراء سبعه مَلِک و بدون الف قرائت کردهاند.6
شیخ زکریّاى انصارى در تعریف تجوید مىگوید:
"تجوید از لحاظ لغت به معناى تحسین و نیکو ساختن و آراستن است؛ امّا اصطلاحاً، تلاوت قرآن به گونهاى است که حق هر حرفى از نظر مخرج و صفت اداء گردد.»7
بنابر این تعریف، تجوید قرآن متوقف بر شناخت مخارج و صفات حروف و احکامى است که از رهگذر ترتیب و ترکیب حروف به دست مىآید، که پس از تمرین زبان و کثرت تکرار حاصل مىشود و دربارهى بُعد صوتى حروف هجایى قرآنى بحث مىکند. یعنى تجوید اداء است، ولى قرائت تلفظ است.
بنابراین نسبت میان تجوید و قرائت، عموم و خصوص منوجه است؛ یعنى در بعضى موضوعات که از اصول قرائى است -یعنى احکام عام و کلى و قابل اطّراد به تمام کلمات قرآنى مثل ادغام و وقف- نقاط مشترکى پیدا مىکنند و قرائت از جهت اینکه به تنهایى راجع به موضوعاتى که معروف به فروع قرائى یا فرش قرائى هستند که احکام جزئى و موضعى در خصوص موارد جزئى قرآن است، مثل اختلاف در قرائت «مالک یومالدّین»، با تجوید متفاوت مىشود، و تجوید هم به لحاظ اینکه به تنهائى دربارهى مخارج حروف و صفات حروف بحث مىکند، از قرائت ممتاز مىشود.
با توجّه به مقیاس قراءات صحیح که عبارتند از صحت سند، انطباق با عربیت و رسمالخطِ یکى از مصاحف عثمانى و کیفیّت نقل و اتصال آنها به معصوم، مىتوان قراءات را به سه قسم تقسیم کرد:
قراءاتى است که داراى شرایط سهگانه بوده و اتصال آنها به پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله و یا معصوم علیهالسلام قطعى باشد؛ اعم از اینکه نقل آنها متواتر و یا مستفیض باشد.
متواتر در اصطلاح قرائى قدما معناى خاصّ خود را دارد که با اصطلاح محدثین فرق مىکند و مقصود از آن قراءات معتبره است که علم به اتّصال روایت قراءات به معصوم علیهالسلام حاصل شده باشد؛ چه اینکه نقل آنها در حدّ تواتر باشد و یا در حد استفاضهاى که مقرون با خصوصیاتى باشد که اتصال آنرا به معصوم قطعى و قابل اطمینان سازد. پس قراءات مستفیضه نیز داخل این قسم مىشود.
عدّهاى از نویسندگان تألیفات خود را بر اساس وجود ارکان قراءات متواتره گردآورى کردهاند؛ مانند ابن مجاهد، ابنمهران، و ابىالعلاء همدانى.8
قراءاتى است که اگر چه شرایط سهگانه را دارند، ولى نقل آنها در سطحى نیست که بتواند مفید علم و یقین از لحاظ اتّصال به معصوم علیهالسلام باشد.9
قراءاتى است که مخالف با رسمالخط مصحف عثمانى باشد. همچنین قرائت بادیهنشینان (قراءةالبدو) که با اتفاق قرائت همه قراء مخالف است مثل الحمدُللّه که دال را قراء متفقاً به ضم خواندهاند، ولى بعضى بادیهنشینان الحمدِ به کسر دال و بعضى الحمدُلُلّه به ختم دال و لام مىخوانند. این قرائت نیز مانند قراءات شاذه فاقد ارزش کافى است. گفتنى است که بعضى از نویسندگان، تألیفات خود را بر اساس جمع و گردآورى هر چیزى که در دسترسشان قرار گرفت، بنیاد کردند؛ مثل سبط الخیاط ابىالکرم شهرزورى و ابن على مالکى که صرفاً به گردآورى قراءات همت گماردند و رعایت ارکان و شرایط قراءات متواتره را نمىکردند. به این ترتیب همهى منقولات آنان را نمىتوان متواتر دانست، بلکه باید به تألیفات مربوط به قسم اول یعنى قراءات متواتره مراجعه کرد. اگر این قراءات منقول با آن تألیفات هماهنگ بود، مىتوان آنها را نیز متواتر شمرد و اگر مخالف بود باید آنها را شاذ دانست.10
در این مسئله اقوال مختلفى است که اهم آن اقوال، عبارت است از:
1ـ4ـ1. قرآن و قراءات متفاوت از یکدیگرند: زرکشى گرایش به این رأى دارد و مىگوید: قرآن وحىاى است که بر پیامبر نازل شده و قراءات عبارت است از اختلاف وحى از لحاظ حروف و کلمات و کیفیّت اداى آن حروف.11
قسطلانى12 و ابیارى13 و دکتر صبحى صالح14 و مرحوم آیةاللّه خوئى15 نیز همین نظریه را پذیرفتهاند.
ابیارى اختلاف قراءات عدیده را به خاطر عارى بودن مصاحف امام از نقطه و اعراب و نتیجه اجتهاد و استنباط قراء مىداند و آن را بر خلاف هدف جمع و تدوین قرآن شمرده است که این بحث در موجبات اختلاف قرائت تحت نظریه گولدزیهر مورد بررسى و نقد قرار خواهد گرفت.
2ـ4ـ1. همه قراءات «حتى قراءات شاذه» قرآن هستند: این نظریه مربوط به دقیق العبد است. وى مىگوید قراءات شاذه از طریق نقل آحاد از پیامبر صلىاللهعلیهوآله روایت شده و بدیهى است که آن حضرت بر حسب پارهاى از قراءات شاذه، قرآن را روایت کرده است. اگر چه این بخش از قراءات مشخّص و معیّن نیست، امّا با علم اجمالى مىدانیم که آن حضرت بر بق آنها به قرائت قرآن پرداخته است؛ پس برخوردار از تواتر است؛ ولى پاسخ به ایشان این است که شاذ بودن قراءت با تواتر سازگار نیست، چون خبر واحدى که همراه با قرائن مفید قطع نباشد، یقینآور نیست. بنابراین از این طریق قرآنیت این قراءات قابل اثبات نیست.16
بنابراین نظریه اگر قراءاتى واجد صحت سند و منطبق با دستور زبان عربى و مطابق با رسمالخط مصحف عثمانى باشد مىتوان آنرا به عنوان قرآن تلقى کرد و در صورت فقدان یکى از شرایط ثلاثه، قرآن اطلاق نخواهد شد. این نظریه را جمهور علماء و مقرئین اظهار کردهاند.
از کلام مرحوم شیخ طوسى17 و شیخ طبرسى18 بدست مىآید که قرانیت قرآن با قراءات متواتره احراز مىشود و انسان مىتواند قرآن کریم را به هر یک از این قراءات بخواند و انتخاب قرائت خاص را که نتوان به جز به آن قرائت کرد مکروه بر شمردهاند.
قراءات قرآنى ادوار مختلفى را گذراند تا اینکه به صورت علمى مستقل درآمد و یکى از عرصههاى گسترده مطالعات و تحقیقات نحوى و لغوى گردید.
در این مرحله ابتدا جبرائیل علیهالسلام از سوى خدا قرآن را به نبى اکرم صلىاللهعلیهوآله تعلیم داد که پنج آیهى اوّل سورهى علق -بر اساس آنچه در مقدّمه کتاب المبانى19 و تفسیر قرطبى20 آمده است- نقطهى آغاز این مرحله است که امر به قرائت (إقْرَءْ) شده است و پیداست ه امر به قرائت در این سوره از نوع قرائت تعلیمى بوده است که نبى اکرم باید آیات قرآن کریم را به خاطر بسپارد و از این رهگذر رسالت الهى را براى تبلیغ و هدایت انسانها از اعلى دریافت نماید و سپس آن آیات را به مسلمین تعلیم داده و آنرا بر آنان اقراء نماید.
امر الهى چنین بود که فرمود: و قُراناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النّاسِ عَلى مُکْثٍ و نَزَّلناهُ تَنْزیلاً؛ «و قرآن را بخش بخش نمودیم، تا آن را به آرامى بر مردم بخوانى و آن را به تدریج فرو فرستادیم؛ فرو فرستادنى.» (اسراء 106)
در این باره احادیث فراوانى رسیده از آن جمله: از عثمان بن مظعون و عبدالله بن مسعود و ابىبن کعب روایت شده است که «پیامبر صلىالله» ده آیه را بر آنان اقراء مىفرمود و آنان از این ده آیه فراتر نمىرفتند و به ده آیه دیگر نمىپرداختند مگر آنگاه که راه و رسم عمل به آن ده ایه نخست را از آن حضرت فرا مىگرفتند و از قرآن کریم و عمل به مضامین آنرا با هم به آنان تعلیم مىداد.»
از ابىعبدالرحمن سلمى نیز روایتى به همین مضمون رسیده است21 و در مقدّمه کتاب المبانى هم قریب به این مضامین آورده شده است.22
در این مرحله علاوه بر اینکه پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله خود شخصاً تعلیم قرآن را به عهده داشت، به دستور او عدّهاى از مسلمین آیات و سور قرآن کریم را به عدّهاى دیگر تعلیم مىداده و به اقراء یکدیگر مىپرداختند. مصعب بن عمیر و عبداللّه ابن امکلثوم بنا بر آنچه بخارى با اسناد خود از ابى اسحاق، از براء آورده اولین کسانى بودهاند که در مدینه تعلیم قرآن مىدادهاند و سپس عمار و بلال و معاذبن جبل هم این وظیفه را به عهده گرفتهاند.23
در این مرحله گروهى از اصحاب، تلاوت و تدریس آیات و سور آنرا به عهده گرفته، این کار به صورت اشتغالات عمدهى زندگانى آنها درآمد که به قراء موسوم شدند و آغاز نامگذارى و مبدأ پیدایش اصطلاحات قراء و قرائت همین زمان بود. در کتاب المغازى آمده است: «در میان انصار هفتاد نفر مرد جوان دیده مىشدند که موسوم به قراء بودند و به هنگام درآمدن شب به ناحیه مدینه مىآمدند و به تعلیم قرائت مىپرداختند و اقامه نمازمى کردند.24»
آنان در جنگ بئرمونه به شهادت رسیدند که در ماه صفر 36 هجرى اتفاق افتاد. ذهبى در معرفة القراء احادیثى را روایت کرده که مىتواند گواه این مطلب باشد.25 همچنین پارهاى از صحابه حفظ قرآن را به عهده گرفتند که ذهبى در همان کتاب نام هفت نفر از کسانى را که در حیات پیامبر اسلام قرآن را حفظ کردند و دیگران قرائت قرآن را عرضاً از آنها دریافت نمودند و مداراسانید قراء سبعه نیز بر محور قراءات آنهاست، به ترتیب زیر ذکر مىکند:
اُبّى بن کعب (م 20 ه.ق)، عبدالله بن مسعود (م 32 ه.ق)، ابوالدرداء عویمربن زید (م 32 ه.ق)، عثمان بن عفّان (م 35 ه.ق)، حضرت علىبن ابیطالب علیهالسلام (م 40 ه.ق)، ابوموسى اشعرى (م44 ه.ق). زیدبن ثابت (م 45 ه.ق)
از طرفى مسئله قرائت به صورت تعلّم و یادگیرى دگرگونى یافت؛ به این معنى که علاقهمندان به قرائت به حافظان قرآن رجوع مىکردند تا قرآن را بر آنان قرائت کنند و قرائت را از آنها فرا گیرند.
کوفه پس از مدینه منوره از معروفترین شهرهایى به شمار مىرفت که مردم آن به قرآن و قراءات آن اهتمام مىورزیدند و عمربن الخطاب مردم کوفه را با این تعبیر توصیف مىکرد که: «کوفیان را بانگ و آوازى به سان آواز زنبور است.26»
این مرحله از نیمه نخستین قرن اوّل هجرى فراتر نمىرود و آخرین صحابهاى که از جمله حافظان قرآن به شمار مىرفت، زیدبن ثابت بود که وفات او در سال 45 ه.ق اتفاق افتاد.
پس از استقرار قرائت قرآنى به عنوان یک ماده درسى، وجوه مختلف قرائت را پدید آورد و سیر و حرکت در طرق خود را از نظر نقل و روایت آغاز کرد. در آغاز کتاب «القراءات» ابوعبید قاسم بن سلام، نامهاى اشخاصى ذکر شده که درباره وجوه مختلف قرائت، مطالبى از آنها نقل شده و آنان از صحابه پیامبر به شمار مىروند؛ مانند على علیهالسلام و خلفا و ابن مسعود و ابن عباس و عبداللّه بن عمر.... از مهاجرین، و ابىبن کعب و معاذبن جبل و زیدبن ثابت و انس بن مالک از انصار.27
با توجّه به این اختلافات، عثمان به فکر ساختن مصحف و یکنواخت کردن آن افتاد. او مقرى خاصّى را براى هر یک از بلاد فرستاد تا مردم را بر اساس مصحّف خود متحد سازد. بدینرو عبداللّه بن سائب مخزومى (م حدود 70 ه.ق) را به مکّه و ابوعبدالرحمن سلمى (م47 ه.ق) را به کوفه و عامربن عبد قیس (م حدود 55 ه.ق) و مغیرةبن ابىشهاب مخزومى (م حدود 70 ه.ق به بعد) را به شام و زیدبن ثابت (م 45 ه.ق) را به مدینه فرستاد.28 هدف عثمان از انتخاب این فرستادگان این بود که با هر مصحفى یک قارى همراه سازد که قرائت او با قرائت اهل آن بلد غالباً هماهنگ باشد.29 به همین دلیل عثمان دستور داد که مصحفهاى امام، طبق قراءات مختلف و معتبر با رسمالخطهاى مختلف نگارش شود. البتّه قراءات مختلف و معتبر به پارهاى از حروف قرآن کریم محدود بود؛ چنانکه در "قال موسى" در سورهى قصص، در مصحف مکّه بدون واو و در سایر مصاحف با واو "و قال موسى" نگارش شده بود. همچنین عثمان دستور داد که پارهاى از حروف و کلمات قرآن به صورتى نگارش یابد که آن کلمه بتواند پذیراى وجوه مختلف قرائت باشد؛ مانند "یخدعون" که در سوره بقره بدون الف نگاشته شد تا بتوان آنرا "یخادعون" و با الف نیز قرائت کرد.30
دربارهى شمار مصاحفى که عثمان دستور نوشتن آنها را صادر کرد، اختلاف نظر است؛ ولى بنا بر نظر مشهور شمار این مصاحف به پنج عدد مىرسد که سیوطى نیز همین شمار را به سخاوى در کتاب الوسیله، شرحالرائبه نسبت داده است.31
با توجّه به هدفى که عثمان در کیفیّت نگارش مصاحف در نظر گرفته بود، تمییز و جداسازى میان قراءات معتبر و متواتر و قراءاتى که از طریق آحاد روایت شده و یا قراءاتى که از قراءات شاذه به شمار مىرفت، دوران خود را آغاز نمود و مسئله مطابقت قرائت با رسمالخط عثمانى به عنوان معیار اعتبار قرائت خودنمایى کرد.
بنا بر بعضى از اخبار مثل خبر حذیفه، قرائت ابن مسعود چون غالباً با رسمالخط عثمانى ناسازگار بود، شامل بسیارى از نصوص قراءات شاذه مىباشد.32
از نیمه دوم قرن اول و نیمه اول قرن دوم (ه.ق) در هر شهرى قرائى وجود دانستند که گروهى از هر شهرى به مصحف عثمانى و قرائت آن طبق دریافت خود از صحابه- که صحابه نیز به نوبه خود از پیامبر صلىاللهعلیهوآله دریافت کردند روى آوردند. در این دوران قراء وجهى را اختیار مىکردند که عنوان اختیار بعداً توضیح داده خواهد شد.33
در این مرحله پس از قرائى که ذکر شد، گروهى از مردم تمام فرصت خود را اختصاصاً به قرائت و فراگیرى آن معطوف ساخته و به ضبط قرائت سخت اهتمام ورزیدند و با پشتکار خود به صورت دانشمندانى درآمدند که مردم به آنها اقتداء مىکردند. مؤمنان به سوى آنها بار سفر مىبستند و قرائت را از محضر آنان مىآموختند و مردم بلاد با دیدهى قبول به قرائت آنها مىنگریستند. درباره آنها حتى میان دو نفر نیز اختلاف نظر دیده نمىشد.
این قراء بر حسب شهرهاى مختلف عبارتند از:
ابوجعفر یزید بن قعقاع (م 130 ه.ق)، شیبة بن نصاح (م 130 ه.ق)، و نافع بن ابىنُعَیْم (م 169 ه.ق).
عبدالله بن کثیر (م 120 ه.ق)، حُمَید بن قیس اعرج (م 130 ه.ق)، و محمد بن مُحَیْصِن (م 123 ه.ق).
یحیى بن وثاب (م 103 ه.ق)، عاصم بن ابىالنجود (م 129 ه.ق)، سلیمان اعمش (م 148 ه.ق)، حمزة بن حبیب زیات (م 156 ه.ق) و کسائى (م 189 ه.ق).
عبداللّه بن ابىاسحاق (م 129 ه.ق)، عیسى بن عمر ثقفى (م 149 ه.ق)، ابوعمر و بن علاء (م 154 ه.ق)، عاصم جحدرى (م 128 ه.ق)، و یعقوب حضرمى (م 205 ه.ق).
عبداللّهبن عامر (م 118 ه.ق)، عطیة بن قیس کلابى (م 121 ه.ق)، اسماعیل بن عبداللّه بن مهاجر،- یحیى بن حارث ذمارى (م 145 ه.ق) و شریح بن یزید حضرمى (م 203 ه.ق).
تخصّص این قراء در قرائت و سرمایهگذارى آنان از لحاظ وقت و زمان در فرا گرفتن قرائت، زمینهى لازم را براى تدوین و تألیف دربارهى قراءات فراهم کرد و کار تألیف و تدوین در قراءات شروع شد. از زمان یحیى بن یعمر که اوّلین کتاب را در قراءات تدوین کرد34 و پس از او ابانبن تغلب کوفى (م 141 ه.ق)، تا زمان ابنمجاهد که کتاب القراءات السبعة35 را نوشت، بیش از 40 کتاب تألیف شد. با ملاحظهى آنها نتیجه مىگیریم که آنها فقط دربارهى قراءات سبعه تألیف نشده است. به ویژه آنکه در میان این کتب، آثارى به چشم مىخورد که قبل از بعضى از قراء سبعه، نگارش یافتهاند.
آنچنانکه مکىبن ابىطالب (م 437 ه.ق) مىگوید: «پس از افزونى شمار راویانى که قراءات را از اساتید قرائت مىکردند و پیدا شدن اختلافات بیشتر در امر قرائت در دورهى دوم و سوم، مردم در دوره چهارم بر آن شدند که در مورد قراءاتى که با رسمالخط قرآن کریم منطبق بوده است، بر آنگونه قراءاتى- که حفظ آنها سهل و آسان، و نیز قرائت قرآن بر طبق آنها قابل ضبط و شایستهى انطباق با قواعد کلى است- بسنده کنند. لذا درصدد جستجو و یافتن پیشوایى در قرائت برآمدند که به وثاقت و امانت و حسن تدین و کمال علم شناخته شده و از عمرى طولانى و شهرتى در امر قرائت برخوردار باشد؛ و نیز معاصران او، عدالت و وثاقتش را در روایات و قراءات، و همچنین علم و آگاهى او را نسبت به آنچه قرائت کرده متفقاً مورد تأیید قرار داده باشند، و نیز قرائت وى نسبت به رسمالخط مصحفى که به آنها منسوب است، متفاوت به نظر نرسد. به همین جهت مردم از هر سرزمینى امام و پیشوایى را در قرائت گزین کردند که داراى چنان صفات و خصوصیاتى بودند، و قرائت او منطبق با مصحفى بود که عثمان به سرزمین آنها گسیل داشت. نسبت به شهرهایى که عثمان، مصحفى براى آنها فرستاد، دانشمندان زیر از سوى مردم به عنوان پیشوایان مورد قبول انتخاب شدند. اینان عبارتند از:
الف) ابوعمربن علاء از بصره.
ب) حمزةبن حبیب زیّات، و عاصم، از کوفه و حوالى و نواحى آن.
ج) کسائى، از مردم عراق.
د) ابن کثیر، از اهل مکه.
ه) ابنعامر، از اهل شام.
و) نافع، از اهل مدینه.
اینان از زمره کسانى به شمار مىروند که امامت و پیشوایى آنان در قرائت، معروف و از طول عمر در امر إقراء و ارتحال و کوچیدن مردم به سوى آنها از سرزمینهاى اسلامى، برخوردار بودهاند».36
شروع این کار از ناحیه ابىبکر محمّدبن موسىبن عباس بن مجاهد تمیمى بغدادى معروف به ابن مجاهد (م 324 ه.ق) در کتابش که به القراءات السبعه نامبردار است، انجام گرفت. ابن مجاهد در کتابش قراءات قراء سبعه را انتخاب کرد و ضمن کتاب دیگرى، بهنام الشواذ، قراءات دیگر را شاذه برشمرد. دو کتاب السبعه و الشواذ وى به عنوان مدار و محورى براى بررسى و مطالعه و نقد و تحلیل قراءات و احتجاج بر آنها درآمد و در این زمینه کتابها و آثارى تدوین شد که شاید مهمترین آنها کتاب الحجة ابوعلى فارسى (م 377 ه.ق) باشد که در احتجاج بر قراءات سبع نگاشت و پس از او عدّهاى از دانشمندان مثل مکىبن ابى طالب (م 437 ه.ق) و اسماعیل بن خلف انصارى (م 455 ه.ق) و محمّدبن شریح اشبیلى (م 416 ه.ق) کتاب الحجة فارسى را مختصر و فشرده کرد. البتّه احتجاج بر قراءات قبل از تألیفات مربوط به قراءات سبع هم بوده است، ولى به گستردگى این مرحله نبوده است.
پس از تألیف السبعه توسّط ابن مجاهد و تألیف کتابهایى در زمینه احتجاج بر قراءات، آثار و تألیفات مربوط به قراءات سبع رو به رونق و رواج گذاشت، که مهمترین آنها عبارت است از:
الف: مؤلفات ابوعمرو عثمان بن سعید دانى. طبق نظر ابنالجزرى و زرکشى صحیحترین و بهتریناثر درباره قراءات سبع کتاب التیسیر فى القراءات السبع، نوشتهى ابوعمرو است.38
ب: منظومه ابوالقاسم بن خیر اندلس شاطبى (م 590 ه.ق) که حرز الامانى و وجه التهانى نام دارد و به شاطبیه معروف است. در این کتاب، محتواى کتاب "التیسیر" به رشته نظم درآمده و ابیات آن به یکهزار و یکصد و هفتاد و سه بیت مىرسد.39
با توجّه اینکه کتاب التیسیر و کتاب شاطیبه بر فضاى درسى و تحقیقات مربوط به قراءات قرآنى حاکم شد، شرحهاى زیادى بر کتاب شاطبیه نوشته شد، مثل کنزالمعانىاز ابراهیمبن عمر جعیرى (م 732 ه.ق) که قسطلانى درباره آن مىگوید: تاکنون کتابى مانند آن تألیف نشده است.40 همچنین کتاب شاطیبه به صورت تلخیص و مختصر نیز تدوین شد، مثل حرزالامانى از ابنمالک نحوى (م 672 ه.ق). و کتابهاى معروفى نیز به شیوهى شاطبیه به عنوان تکمله بر شاطبیه نوشته شد، مثل نظیره از ابنالفصیح همدانى (م 755 ه.ق).41
به نظر مىرسد تألیف کتاب التیسیر و شاطیبه و آثار دیگرى که در قرن پنجم هجرى تألیف شد، باعث گشت میان قراءات صحیح و قراءات شاذه امتیاز و تفاوتى آشکار مشخّص گردد.
همانگونه که ابوالفضل عبدالرحمن بن احمدرازى طبق نقل ابنالجزرى، مىگوید، بعضى عوام پنداشتند که منظور از "احرف سبعه" در حدیث "انزل القرآن على سبعة احرف" عبارت از قراءات قراء سبعهاى است که ابن مجاهد بدان بسنده نموده است. علماء در صدد تفرید (یعنى نگاشتن مفردهها) و تسدیس (ششگانهسازى) و تثمین (هشتگانهسازى) و تعشیر (دهگانهسازى) برآمدند، که ابن الجزرى پارهاى از این کتب را در نمودار مصادر و مآخذ کتاب النشر فى القراءات العشر یاد کرده است.42 لذا مؤلفان کتب قراءات به جاى مراجعه به قراءات سبع به دنبال مقیاسها و شرایط و ارکان قرائت صحیح برآمدند. مکىبن ابىطالب این مطلب را در طى سخنان خود فشرده ساخته و اکثر اختیارات دانشمندانى را که پس از قراء سبعه آمدهاند، بر اساس مقیاس و سه شرط زیر تعیین کرده است:
الف: قراءات منتخب باید داراى وجهى قوى و معتبر در عربیت و هماهنگ با قواعد و دستور زبان عربى باشد.
ب: بر رسمالخط مصحف عثمانى منطبق باشد.
ج: عموم مردم پذیراى آن بوده و بر آن توافق داشته باشند.43
سپس این مقیاسها که مکىبن ابىطالب براى تشخیص و امتیاز میان قراءات صحیح و غیر صحیح یاد کرده بود تغییر کرد. چون این نگرانى وجود داشت که شرط سوم یعنى پذیرش و توافق عامّه احیاناً به گونهاى تلقى شود که نتواند به وظیفهى خود یعنى ضبط و مصونیّت قرآن و قرائت صحیح آن قیام کند. لذا این شرط را به شرط وصفى دگرگون کردند و مقیاس صحّت و اعتبار قراءات را در سه شرط زیر قرار دادند:
1. صحّت سند؛
2. انطباق با قواعد عربیت و دستور زبان و لغت؛
3. انطباق با رسمالخط مصحف عثمانى.44
با توجّه به اینکه قراءات قرآن کریم با یکدیگر در مواردى اختلاف دارند، باید اولا ریشههاى این قراءات معلوم شود؛ ثانیاً موجبات اختلاف قراءات و علل و اسباب آن بررسى گردد.
ریشه و مآخذ قراءات را در امور زیر ذکر کردهاند:
از بحثهاى گذشته بهدست آمده که قرائت همان سنّت است؛ سنّتى که اصحاب رسولخدا از آن حضرت و یا اصحاب ائمّه از آنها و تابعین از اصحاب، آنرا نقل و روایت کرده و آنگاه متأخران نسل به نسل و در طول قرون آنرا به یکدیگر منتقل ساختهاند؛ یعنى روایات بازگو کنندهى قراءاتى که از زبان رسول خدا و ائمّه اطهار علیهمالسلام شنیده شده است و یا روایت بازگو کنندهى قراءاتى که در حضور رسول خدا و ائمّه علیهمالسلام انجام گرفته و آن حضرت بدان گوش فرا داده و تأیید فرموده است. آنها مىتوانند تنها مأخذ و منبعى باشند که ماده و اساس نخستین قراءات قرآنى را تشکیل مىدهند. روایت سبعة احرف از پیامبر اسلام که فرمود: اِن القرآن انزل على سبعة احرف فَاقْرَءُوا ما تیسرمنه، و روایات مربوط به اختلافات پدید آمده در زمان عثمان، مىتواند گویاى این مطلب باشد.45 ابنمجاهد در اینباره دو حدیث یاد کرده است که در یکى از آنها از حضرت على علیهالسلام روایت شده که فرمود «رسول خدا به شما دستور مىدهد قرآن را همانگونه که به شما آموختند، قرائت کنید».46
و به همین جهت است که بسیارى از ائمّه و اساتید قرائت- از قبیل نافع و ابىعمرو- مىگفتند «اگر من به حکم روایت و نقل موظف نمىبودم که صرفاً مطابق نقل و روایت، قرآن را قرائت کنم، قرآن را چنین و چنان قرائت مىکردم.»47
گروهى از متکلّمین و در میان معاصرین آیةاللّه خوئى48 (به احتمال قوى) و نیز ابراهیم ابیارى49 صریحاً معتقدند که قراءات، محصول اجتهاد و آراى خود قراء است.
سیوطى بعد از نقل این نظریه مىگوید: امّا اهل حق این نظریه را نمىپذیرند، بلکه آن را رد و انکار نموده و قائلین چنین نظریهاى را تخطئه کردهاند.50 به هر حال نظریه اجتهادى بودن قرائت را باید مخالف دید و نظریهى تمام مسلمین دانست که علماً و عملاً با آن مخالف هستند و همین امر براى مردود بودن نظریهى مذکور کافى است.
دستهاى از علماء "قیاس مقبول" را به عنوان یکى از مصادر قرائت برشمردند همانطور که از مقدّمه کتاب المبانى استفاده مىشود، قرائتى را که از پیامبر روایت شد، از نظر جواز قرائت بر قرائتى که از آن حضرت روایت شده است حمل و قیاس مىکنیم، به دلیل وجود علّت مشترک. مثلاً لغتى را به خاطر مشابهت به جاى لغت دیگر قرار دهند به خاطر قیاس با قرائتى که از انس بن مالک نقل شده که حللنا عنک وزرک را به جاى وَضَعْنا عنک وزرک قرار داد که تغییرى در معنا ایجاد نمىکند و این نوع قرائت در پیش رسول خدا انجام گرفت و آن حضرت نیز آنرا انکار نکرد.51 ولى جمهور بر آنند که قیاس مقبول در قراءات جایز نیست؛ زیرا قیاس مقبول، ظنى است و دلیلى در کتاب و سنّت نداریم که در رابطه با قراءات بتوان رجوع به آن نمود و از نظر عقل هم قرآنیّت قرآن جزء با یقین قابل اثبات نیست و قیاس نیز یقینآفرین نیست.
دکتر طه حسین معتقد است، مأخذ و منبع قراءات عبارت است از لهجههاى مختلف عربى. وى مىگوید رجال دین در مقام استدلال بر تواتر قراءات سبعه به روایت سبعة احرف استدلال کردهاند؛ در حالىکه این قراءات را نباید از زمره وحى تلقى کرد و نمىتوان منکر این قراءات را کافر یا فاسق و یا از نظر دینى مخدوش بر شمرد؛ بلکه مصادر و منابع قراءات سبع، عبارت از لهجههاى عربى و اختلاف میان آنها است.52
ولى این برداشت طه حسین اشتباه است چون همانطور که ابوشامه مىگوید «این نسبت که منظور از "سبعة احرف" قراءات سبع است و علماء چنین نظرى داشته باشند، از روى بىخبرى و غفلت است و علاوه بر اینکه با یک نگاه گذرا بر مفردات قراءات ثابت مىشود که تمام قراءات لهجههاست البته اختلاف لهجهها در مواردى در اختلاف قراءات مؤثر بوده است که به منظور تسهیل در قراءات و توسعه است توسط پیامبر صلىاللهعلیهوآله تأیید گردیده است. که این تقریر و تایید مانند گفتار و کردار آن حضرت سنت و رحمت است و اختلاف در قرائت در «یَخْدَعون- یُخادعون و یکذبون- یکذّبون، لا تعبدون- لایعبدون و موارد دیگر نمىتواند ناشى از اختلاف لهجهها باشد.»
بعضى از دانشمندان مثل ابنقتیبه و فخر رازى و ابنالجزرى با استقراى قراءات، وجوه اختلاف آن را در موارد زیر محدود و مشخّص کردهاند.
الف: اختلاف در حرکات کلمه بدون تغییر در معنى و شکل، مثل «یضیق صدرى» که «یضیق» هم قرائت شده است.
ب: اختلاف در حرکات با تغییر در معنى و بدون تغییر در شکل، مثل کَفَلها زکریا که هم به تخفیف فاء و رفع محلّى زکریا به عنوان فاعل و هم با تشدید فاء و نصب محلى زکریّا به عنوان مفعول قرائت شده است.
ج: اختلاف در حروف کلمه با تغییر در معنى، بدون تغییر در شکل کلمه، مثل «کیف ننشزها» که کلمه ننشزها هم بازاء و هم باراء قرائت شده است.
د: اختلاف در حروف بدون تغییر در معنى با تغییر در شکل کلمه، مثل "کالعهن المنفوش" که "کالصرف المنفوش" نیز قرائت شده است.
ه: اختلاف در حروف با تغییر در معنى و شکل، مثل "و طلح منضود" که "طلع" هم قرائت شده است.
و: اختلاف "در تقدیم و تأخیر، مثل «وجاءات سکرة الموت بالحق» که "سکرة الحق بالموت" نیز قرائت شده است.
ز: اختلاف در زیاده و نقصان، مثل "و ما عملت ایدیهم" که "ما عَملَتْه ایدیهم" نیز قرائت شده است.
ح: اختلاف در اصول قرائى، مثل اظهار و ادغام و اشمام و تفخیم و ترقیق که ملحق به قسم اوّل مىشود. 55
دربارهى موجبات اختلاف قراءات نظریات زیر ذکر شده است:
بنا بر روایاتى، پیامبر در هنگام تعلیم قرآن، مقیّد و ملتزم به یک نوع لفظ و قرائت نبوده است، مثل آنچه از پیامبر اسلام روایت شده که آن حضرت در سوره فاتحه هم "مالک یوم الدّین" و هم "ملک یوم الدّین" قرائت مىکرد.56
اولین کسى که ریشهى اختلاف قرائت را بدین گونه یاد کرده است، ابنقتیبه است. او مىگوید: از جمله امورى که خداوند متعال به منظور تسهیل و توسعه بر امّت اسلامى مقرر کرد، این بود که رسولش را مأمور کرد به مردم اعلام نماید هر گروهى مىتواند قرآن کریم را مطابق لهجه و لغت و متناسب با عادتشان قرائت کند:
هذلى، «حتّى حین» را- که در آیهى 35 سوره یوسف آمده است- «عَتّى حین» قرائت مىکرد؛ چرا که این قوم، «حتى» را «عتى» تلفظ مىنمودند، و این کلمه را بدینگونه استعمال مىکردند.
اسدى، کلمات زیر را به کسر تاء قرائت مىکردند:
«تِعلّمون، در آیهى 33 بقره»، «تِعْلَمُ در آیهى 106 بقره»، «تِسْودُّ وُجُوهٌ در آیهى 106 سورهى آل عمران». همچنین این قبیله در آیهى 60 سورهى یس «أَلَمْ أَعْهَدْ اِلَیْکُمْ» را به کسر همزهى «إعْهَدْ» قرائت مىکردند.
تمیمى، کلمات را مهموز مىخواندند.
قرشى، بدون همزه قرائت مىکردند. یعنى قرائت آنها همراه با تسهیل بوده است.57
ابوشامه نیز مانند ابنقتیبه اظهار نظر کرده، مىگوید:
«در قرآنِ عربى از تمام زبانها و لهجههاى عربى لغاتى وجود دارد؛ زیرا قرآن بر تمام عربها نازل گردید، و خداوند متعال به آنها رخصت داد که مىتوانند آنرا بر حسب لغات مختلف خود قرائت کنند. به همین جهت قراءاتِ مختلف پدید آمده است.»
گفتارى که ضحاک از ابنعباس روایت کرده است، سخن ابى شامه را تایید مىکند. ابن عباس مىگفت: «خداوند متعال این قرآن را به زبان هر قوم و قبیلهاى از اقوام و قبائل عرب نازل کرده است».58
البته آنچنانکه در رد نظریه طه حسین در مورد مصادر و مآخذ قراءات59 ذکر شد، اختلاف لهجهها و لغات مىتواند منشأ پارهاى از اختلاف قراءات باشد؛ آن هم در ورتى که مورد تأیید و تقریر پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله قرار گرفته باشد. امّا اینکه همگى آنها معلول اختلاف لهجهها باشد، قابل قبول نیست.
صحابه قراءت قرآن کریم را از زبان رسول خدا صلىاللهعلیهوآله دریافت مىکرند و آنچه آنها دریافت مىکردند، مختلف بود.
ابنمجاهد در کتاب السبعه درباره منشأ اختلاف قراءات به این نظر اشاره مىکند و مىگوید: «آثار و اخبار [در زمینه قراءات] از صحابه و تابعین مختلف نقل شده است».60
طبق نوشته محمد طاهر کردى، این نظریه، رأى جمهور مقریین مىباشد و مىنویسد: باید گفت اختلاف میان قراء بلاد اسلامى از همین ریشه مىگرفت با آنکه همه آنها خود را به یک حرف و وجه از وجوه هفتگانه پاىبند مىدیدند.61
زرقانى مىگوید: «صحابه در اخذ و تلقى قرآن کریم از رسول خدا صلىاللهعلیهوآله مختلف بودند:
ـ پارهاى از آنها قرآن را بر اساس یک حرف و یک وجه از آن حضرت فرا گرفتند.
ـ پارهاى دیگر با دو حرف.
ـ عدّهاى نیز با حروف و وجوهى بیش از آن، قرآن کریم را از آن حضرت فرا گرفتند.
آنگاه اینان در بلاد و سرزمینهاى اسلامى پراکندند؛ در حالى که داراى چنین موضعهاى مختلفى از لحاظ اخذ حروف و وجوه قرائت بودند. بنابراین قهراً تابعین نیز در اخذ قرآن از صحابه مختلف بودند و اینگونه این وجوه با چنان موضعهاى مختلف در طول قرون اسلامى از تابعین به بعدىها منتقل شد تا آنکه به همین نحو در دسترس اساتید قرائت و قرّاء مشهورى قرار گرفت که متخصّص در قراءات بودند، و عمدهى مجال و فرصت زندگانى خود را به بحث و بررسى قرائات اختصاص دادند و به قراءات و نشر آن سخت اهتمام مىورزیدند».62
این نظریه در مقدمه کتاب المبانى چنین آمده است: «وجه سوم از قراءات، عبارت از وجهى است که بر حسب اختلافِ نزول، مختلف مىگشت؛ چرا که رسول خدا صلىاللهعلیهوآله قرآن کریم را به وسیلهى جبرائل علیهالسلام در هر ماه رمضان عرضه و با او مقابله مىنمود، و این کار پس از آن زمانى صورت مىگرفت که آن حضرت به مدینه مهاجرت کرد. اصحاب از آن حضرت وجوهِ قراءاتِ هر عرضه و مقاله را فرا مىگرفتند. پارهاى از این اصحاب بر یک حرف و یک وجه، و پارهاى دیگر بر یک حرف و وجه دیگرى قرآن کریم را قرائت مىکردند؛ تا آنکه خداوند متعال آنان را مشمول لطف خویش قرار داد و آنها را بر قراءاتى که در آخرین عرصه و یا در عرضه و مقابلهى سوم و چهارم اعلام شد، متحد و مجتمع ساخت؛ تا آنجا که از آن پس جز در حروف وجوهِ معدود و یا الفاظ و عبارات نزدیکِ به هم، اختلافى باقى نماند. همچنین اختلافاتى که مربوط به حروف هجاء بوده و مردم نیز در مورد آن متحد گشتند، آنها را اصحاب رسول خدا ـ هنگامى که مصاحف را مىنوشتند ـ روى آنها تطبیق کردند و در مصاحف منعکس ساختند تا از میان نرود. به همین جهت مصاحف اهل شام و عراق و حجاز در حروف و وجوه معدودى ـ که از آنها در مبحث قبل یاد کردیم ـ داراى اختلاف گشت».63
آنچه را که درباره موجبات اختلاف قرائت مىتوان گفت، این است که مرجع تمام عوامل یاد شده که مصادر و منابع اختلاف را تشکیل مىدهند، عبارتند از فعل و تقریر و تأیید نبىاکرم صلىاللهعلیهوآله ، و این اختلافى که در قراءات از سوى آن حضرت ارائه شد، براى تسهیل و توسعه نسبت به امّت اسلامى بوده است تا از این رهگذر مشمول رحمت الهى قرار گرفته باشند.
صاحب «الحدائق الناصره» به همین مطلب اشاره کرده، مىگوید:
«استاد ما شهید ثانى در شرح الرساله الالفیه - در اشاره به قراءات سبع- مىگفت همه این قراءات از سوى خداى متعال است که آنها را روحالامین بر قلب سیدالمرسلین صلىاللهعلیهوآله به منظور تخفیف و تسهیل بر امت اسلامى و آسان گرفتن بر اهل ملت اسلام، نازل کرده است».64
گولدزیهر منشأ اختلاف قراءات را خالى بودن مصاحف از نقطه و اعراب مىداند و مىگوید پیدایش بخش عمدهاى از این اختلافها در خصوصیت و ویژگى خط عربى ریشه دارد؛ خطى که پیکره بنیادینش، اندازههاى مختلف صوتى را پیش مىآورند؛ اندازههاى مختلفى که پىآمد اختلاف نقطهها مىباشد که روى این پیکره یا زیر آن قرار مىگیرد و یا پى آمد شمار مختلف این نقطهها است [که مصاحف اولیه فاقد آنها بوده است]
حتى با تساوى اندازههاى صوتى نیز این اختلاف در قراءات پیش مىآید. در شیوهى نگارش عربى صدر اسلام، مشخصاتى را که بتواند حرکات مزبور را معین و مرزبندى کند، وجود نداشت. به همین دلیل منجر به اختلاف مواضع کلمه از لحاظ اعراب گردید، و همین امر موجب شد که در دلالت کلمه نیز اختلافى پدید آید.
بنابراین اختلافِ آرایش و تجهیز خط و نبشته به وسیلهى نقطهها، و نیز اختلاف حرکات- که مصاحف اولیه فاقد آنها بوده است- دو عامل نخستین در پیدایش جنبش و حرکتِ اختلاف قراءات در نص و متنى از نوشتار مىباشد که اصلاً فاقد نقطه بوده و یا دقّتى در نقطه و اعراب گذارى آن به کار نرفته است.65
اوّلاً: در مباحث گذشته ثابت شد که قراءات بر نقل و روایت مبتنى بوده است66 و پدیده قراءات قرآنى قبل از زمانى روى داد که مصاحف امام نگارش شود67 و توجه به مسئله قرائت و تحرک مربوط به آن نیز پیش از پیدایش نقطه و اعراب بوده است.68
ثانیاً: بر خلاف آنچه گلدزیهر مىپندارد، اختلاف رسمالخط و شیوه نگارش مصاحف بر اساس نوعى از اختلافاتى- که در مورد قراءات از نبى اکرم صلىاللهعلیهوآله روایت شده است- مبتنى بود؛ یعنى قراءات بر اختلاف مربوط به رسمالخط مصاحف مبتنى نیست؛ همانطور که ابوعمر عثمان بن سعید دانى متذکر شده است.69
ثالثاً: اختلاف میان مصاحف امام که به دستور عثمان فراهم آمدند، بسیار اندک و معدود بوده؛ در حالىکه اختلاف در قراءات بیشتر است. نویسنده کتاب المبانى فصل ویژهاى را در مقدّمه کتاب خود ترتیب داده، شمار این اختلافها را ذکر مىکند.70
رابعاً: قراء، پارهاى از حروف و وجوه را- بر خلاف رسمالخط مصحف- قرائت کردهاند؛ مانند آنچه ابىشامه در شرح مصرع «و ایلاف کل و هو فى الخط ساقط» مىنویسد:
ابىشامه در همین شرح که به «ابرازالمعانى» نامبردار است، در گزارش این مصرع مىنویسد:
یعنى همه قراء سبعه در قرائت خود، یاء را در کلمهى دوم، یعنى در «ایلافهم رحلة» اثبات کردهاند، یعنى آنرا تلفظ نمودهاند؛ در حالى که این یاء در خط و کتابتِ مصحف، محذوف مىباشد، و نیز همین یاء در کلمهى اول این سوره از لحاظ خط و نگارش ثابت است. در هر دو مورد، الفى که پس از لام «ایلاف» تلفظ مىشود و در خط و نوشتهى مصحف وجود ندارد؛ شکل و فرم نوشته در مصحف بدین صورت آمده است: 1. لا یلفِ قُریشٍ؛ 2. اِلفِهِمْ.
قراء بالاتفاق «ایلافِ» دوم را با یاء قرائت کردهاند؛ در حالى که این کلمه در رسمالخط فاقد یاء مىباشد؛ اما در مورد «ایلافِ» اول- با وجود اینکه از لحاظ رسمالخط، داراى یاء مىباشد- اختلاف نظر دارند.
این نکته، کار این قراء را- که در قرائت خود به نقل و روایت صحیح تکیه مىکردند و به رسمالخط و مقتضیات قواعد و دستور زبان عربى اعتناء و توجهى مبذول نمىنمودند- تقویت و تأیید مىکند.71
خامساً: ذیل کلام با صدر آن تناقص دارد؛ چون متذکر مىشود که: نباید به صحت قرائتى اعتراف کرد و هیچ قرائتى را در دایرهى تعبیر قرآنى داخل دانست- قرآنى که همه مردم را به مقابله با خود دعوت کرده است- مگر آنکه آن قرائت به حجتها و ادلهاى از نقل و روایت قابل اطمینان مستند باشد.72
پس از شناخت مصادر و مآخذ قراءات و وجوه اسباب اختلاف آنها باید به مسئله اختیار قراءات بر اساس این وجوه بپردازیم و سپس معیارهاى قراءات معتبر و اختیار قراء بر اساس این معیارها را مورد بررسى قرار دهیم.
اختیار در قراءات، عبارت است از حرف و وجهى که قارى آنرا از میان آنچه براى او روایت شده، به سعى و اجتهاد خود، برگزیده است.
به عنوان مثال: نافع قرآن کریم را بر هفتاد نفر از تابعین قرائت کرد و از میان قرائتهایى که بر آنها خواند و آنها را از آنان روایت کرد، فقط آن قراءاتى را اختیارى نمود که حداقل دو نفر از تابعین درباره آنها داراى توافق نظر بودند و سایر قراءات را که از چنین مزیتى برخوردار نبود، رها مىکرد. قرطبى نیز مىگوید: هر یک از این قراء به اختیارات خود به عنوان طریقه پاىبند بود و دیگران را به این قراءات منتخب وا مىداشت و چنین قراءاتى از سوى او میان مردم شهرت پیدا مىکرد و او را با این قراءات مىشناختند و با تعبیر خاصى قراءات مذکور را بدو منسوب مىداشتند و مىگفتند: «حرف نافع» و یا «حرف ابنکثیر».73
بدینسان در نیمه دوم قرن اول و نیمه اول قرن دوم هجرى، هر یک از قراء به بررسى حروف و وجوه مختلف قرآنى پرداختند و از میان آنها بر اساس مقیاس معینى که گاهى وثاقت سند و گاهى مطابقت با قواعد زبان عربى و گاهى مطابقت با رسمالخط مصحف عثمانى مد نظر بود- حروف و وجوهى را اختیار و انتخاب نمودند و آنرا با عنوان «اختیار» و "حرف" خود مشخص نمودند.
باید به این نکته توجه داشت که اجتهاد قراء در رابطه با وضع و تأسیس قراءات نبوده است. ـ آنچنانکه بعضى پنداشتهاند- بلکه اجتهاد آنها در جهت اختیار و انتخاب روایت مبذول مىگشت و آنچه نزد مسلمین ممنوع بود، مربوط به اجتهاد در وضع ابتکار قراءات است، نه اجتهاد در انتخاب روایات که ابنالجزرى به آن اشاره نموده است.74
نکته دیگر اینکه اختیار نزد قراء اوائل، مانند قراء سبعه، یا عشره و یا قراء قبل از آنها و یا معاصرین آنها از مصادر و وجوهى که قبلاً بازگو شد، سرچشمه مىگرفت؛ ولى اختیار و انتخاب قراءات نزد علمایى که متأخر از قراء یاد شده هستند، عبارتند از اختیارى که از میان حروف و وجوه قراء سبعه و یا عشره صورت مىگرفت؛ مانند اختیار دانى و ابنالجزرى.
همانطور که در مرحله ششم ادوار تاریخى قراءات گذشت، قرن چهارم (ه .ق) قراء مقیاسهایى را براى قرائت متواتر وضع کردهاند تا از طریق آنها قراءات متواتر را از قراءات شاذه باز شناسانند و اختیار قراء بر اساس آن مقیاس به فرد منتهى شود.
انوع مقیاسها را مىتوان به طور فشرده به شرح زیر بیان نمود:
کهنترین مقیاس، مقیاس ابن مجاهد (م 324 ه.ق) است که با منظور خود نهایتاً به مقیاس ابن الجزرى (م 832 ه.ق) منتهى شد. ابنمجاهد مقیاس خود را مبتنى بر دو امر کرده است:
یک. قارى باید از شخصیتهایى باشد که قرائت او از سوى مردم سرزمینش بالاتفاق مورد تأیید قرار گرفته باشد.
دو. باید ریشه اتفاق مردم سرزمین او در رابطه با قرائت وى، این باشد که قارى از غناى علمى در قرائت و لغت، و زبانشناسى برخوردار است.75
2ـ2ـ4. مقیاسهاى ابن خالویه، مکىبن ابىطالب و کواشى و ابن الجزرى
این مقیاسها در دو شرط مطابقت با رسمالخط مصحف عثمانى و موافقت با قواعد بان عربى هماهنگ هستند؛ امّا نسبت به شرط کیفیت نقل قرائت، تعبیرهاى مختلف دارند. ابنخالویه توارث نقل، یعنى دست به دست گشتن قرائت را لازم مىداند76 و مکىبن ابىطالب توافق عامه مردم را معتبر مىداند77 و کواشى و ابنالجزرى صحّت سند را شرط کرده است.78 به نظر مىرسد تعبیر این خالویه و مکىبن ابىطالب نیز به صحّت سند اشاره دارد. با کمى دقّت معلوم مىشود که مقیاس ابنمجاهد با این مقیاسها سازگار است؛ زیرا منظور وى از توافق عامه، همان صحّت سند و مطابقت با رسمالخط مصحت عثمانى است که قراءات بر اساس همان مصحف خودشان بود. غناى علمى قارى در "قرائت و لغت و زبانشناسى نیز اشاره به مطابقت با قواعد زبان" عربى دارد. تنها اختلاف در این است که مقیاس ابنمجاهد متوجّه شخصیّت خود قارى است و سپس متوجه قرائت قارى مىشود، ولى مقیاسهاى دیگر مستقیماً خود قرائت را ارزش مىنهد. البتّه دو مقیاس ابنشنبوذ (م 320 ه.ق) و ابن مقسم (م 354 ه.ق) هم مطرح شد که جامع هر سه شرط نبود و ابن شنبوذ مطابقت با رسمالخط مصحف79 را و ابن مقسم صحت سند را ملغى کرد80 که هیچگاه مورد توجّه قرار نگرفت و ارزش علمى پیدا نکرد. در نتیجه ارکان قراءات معتبر بر اساس مقیاس ابنالجزرى، سه شرط زیر قرار گرفت:
یک. صحّت سند یا روایت قرائى؛ یعنى باید قراءات را روایات متواتر یا مشهور و یا مستفیض تأیید نماید.
دو. مطابقت با رسمالخط مصحف عثمانى؛ یعنى باید این قراءات با مصاحف امام که در زمان عثمان در جهت اتحاد مسلمین و بر اساس حفظ قراءات معتبر نوشته شده بود، مطابقت داشته باشد.
سه. مطابقت با قواعد زبان عربى؛ یعنى قراءات معتبر باید سازگارى با قواعد نحوى داشته باشد؛ هر چند آن قاعدهى، قاعده مشهورى نباشد.81
همان طور که قبلاً ذکر شد، اوّلین کسى که قراءات سبعه را اختیار کرد، ابن مجاهد است. مقیاس او پذیرش قارى از سوى مردم سرزمینش بود؛ البته اگر ریشه این پذیرش، غناى علمى قارى باشد. وى قراءات قراء سبعه را به شرح زیر که از اهل حجاز و عراق و شام بودند، انتخاب کرد:
1. عبدالله بن عامر یَحصبى، مقرى شام (8ـ118 ه.ق) که قرآن را بر مغیرةبن ابىشهاب مخزومى و ابىالدرداء قرائت نمود، و مغیره بر عثمان بن عفان، و عثمان بن عفان و ابوالدرداء، قرآن را بر نبى اکرم صلىاللهعلیهوآله قرائت کردند.
راویان عبدالله بن عامر: هشام بن عمار دشمقى (م245 ه.ق)؛ عبدالله بن احمد دمشقى (م 242 ه.ق) معروف به «ابن ذکوان».
2. عبدالله بن کثیر، مقرى مکه (45 ـ 120 ه.ق) که قرآن را بر عبدالله بن سائب، و مجاهد بن جبر، و درباس مولى ابن عباس قرائت کرد و عبدالله بن سائب بر اُبّى بن کعب و عمربن الخطاب، قرائت نمود و مجاهد بر عبداللهبن سائب و ابن عباس قرائت کرد. و درباس بر عبدالله بن عباس، و ابن عباس بر ابى بن کعب و زید بن ثابت قرائت نمود. و ابى بن کعب و عمربن الخطاب و زید بن ثابت بر نبىاکرم صلىاللهعلیهوآله قرائت کردند.
راویان عبدالله بن کثیر: احمدبن محمدبن ابى بزّه مکى (م 250 ه.ق) معروف به «بزّى»؛ محمدبن عبدالرحمن مکى (م 291 ه.ق) معروف به «قُنْبُل».
3. عاصم بن ابىالنجود کوفى (م 129 ه.ق) که قرآن را بر ابى عبدالرحمن سلمى به روایت عبدالله بن مسعود و عثمان بن عفاف و على بن ابىطالب -علیهالسلام- و ابىبن کعب و زیدبن ثابت به روایت از نبى اکرم صلىاللهعلیهوآله قرائت کرد.
راویان عاصم: حفص بن سلیمان دورى (م 180 ه.ق)؛ ابوبکر سعبه بن عیاش حناط (م193 ه.ق).
4. ابوعمروبن علاء بصرى، مقرى بصره (68 - 154 ه.ق) که قرآن را بر قراء برجستهى مکّه، امثال مجاهد و ابنکثیر، و قراء مبرز مدینه، مانند ابىجعفر (یزیدبنقعقاع) و قراء بصره، چون یحیى بن یعمر و حسن بصرى، و قراءِ کوفه، مانند عاصم قرائت کرد، و إسناد همهى آنها صحیحاً به نبىاکرم صلىاللهعلیهوآله مىپیوندند.
راویان ابىعمرو: حفص بن عرو دورى (م246 ه.ق)؛ صالح بن زیاد سوسى (م261 ه.ق).
5. حمزةبن حبیب زیات کوفى (80-156 ه.ق) که قرآن را بر سلیمان اعمش و امام جعفر صادق -علیهالسلام- و حمران بن اعین و منهال بن عمر و دیگران قرائت کرد، و همه آنها با اسناد صحیح، قرائت را از نبى اکرم صلىاللهعلیهوآله روایت کردهاند.
راویان حمزه: الف- خلادبن خالد صیرفى (م220 ه.ق) ب- خلف بن هشام بزاز (م229 ه.ق)
6. نافعبن عبدالرحمن بن ابىنعیم، مقرى مدینه (م 169 ه.ق) که قرآن را بر ابىجعفر (یزیدبن قعقاع) و عبدالرحمن بن هرمز، و محمدبن مسلم زهرى و دیگران قرائت کرد و همه آنها به سند صحیح از نبى اکرم صلىاللهعلیهوآله روایت کردهاند.
راویان نافع: عثمان بن سعید، ملقب به «ورش» (م197ه.ق)؛ عیسى بن میناء، ملقب به «قالُون» (م220 ه.ق)
7. علىبن حمزه کسائى کوفى(م187 ه.ق) که بر حمزةبن حبیب زیات و شعبه، و اسماعیل بن جعفر و دیگران قرائت کرد، و همهى آنها قرائت را با استناد صحیح از رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله روایت کردهاند.
راویان على بن حمزهى کسائى: حفص بن عرو دورى: راوىِ ابىعمروبن علاء؛ لیث بن خالد بغدادى (م240 ه.ق)
ابنمجاهد طبق نظر بسیارى از دانشمندان، مانند ابنالندیم83 و ذهبى و ابوعمرودانى84 و ابنالجزرى85 عالمى موثق و داراى علو مقام و تربیت علمى و با قوت حافظه و درک و فهمى بالا بود. او در پاسخ به این سؤال که چرا قرائت ویژهاى را براى خود انتخاب نمىکند تا دیگران قرائت خود را با آن همگام سازند و در نتیجه وجهى دیگر بر قرائت قراء سبعه افزون گردد، مىگوید: «ما بیش از هر چیز احتیاج داریم کوشش و فعّالیّت خود را در نگاهبانى آنچه ائمّه قراءات ما بازگو کردهاند، به کار گیریم».86 او در مقدّمه کتاب السبعه قراء را به چهار طبقه تقسیم مىکند:
یک. گروهى از قراى مُعرِب و دانا و آگاه به وجوه اعراب و قراءات و آشنا به لغات و معانى کلام و بینا به عیوب قراءات و اهل نقد آثار و اخبار مىباشند. اینان همان ائمّه قراءات هستند که مردم به آنها پناه بردهاند.
دو. گروهى از قراء به اعراب کلمات قرآن و قواعد عربى و دستور زبان آگاه هستند و در قرائت خود، گرفتار اشتباه و لغزش نمىشوند، امّا جز در این کار، آگاهىهاى دیگرى ندارند.
سه. عدّهاى از قراء فقط قادرند آنچه را که از دیگران فرا گرفتهاند، اداء نمایند و به دیگران تسلیم کنند و حافظ قرآن هم هستند؛ ولى نه از اعراب و قواعد و ضوابط عربى آگاهى دارند و نه چیزى دیگرى مىدانند. چنین حفاظ و قرائى نباید در قرائت، مورد تقلید قرار گیرند و نباید به نقل و روایت آنها احتجاج کرد.
چهار. دستهاى از قراء، قرآن کریم را از لحاظ اعراب درست قرائت مىکنند و به معانى آیات آشنا هستند و لغات قرآن را نیز مىشناسند؛ امّا نسبت به قراءات و اختلاف مردم و آثار و روایات دربارهى قراءات فاقد علم هستند و چه بسا قرآن را با وجهى که در زبان عربى جایز و مطابق با قواعد آن است، قرائت نکنند؛ قرائتى که هیچیک از پیشینیان قرآن را بدانگونه نخواندهاند. اینگونه قراء بدعتگزان هستند.
بنابراین فقط گروه اول که داراى تمام ویژگىهاى لازم بوده و از شهرت علمى فراوان برخوردارند، مىتوانند پیشوایان قراء باشند. مسئله مهمى که ابن مجاهد را بر آن داشت ه از میان جمع قراء فراوان، هفت قارى را براى بررسى قراءات آن برگزیند، این بود که قراءات از طریق نقل و روایت مورد اعتماد به طریق نقل و روایت مشکوک منحرف نشود و یا از طریق نقل و روایت پیامبر و معصومین به طریق اجتهادات شخصى جابهجا نگردد.87
به گفتهى شیخ طوسى در تفسیر تبیان88 و شیخ طبرسى در تفسیر مجمعالبیان،89 جواز قرائت قرآن کریم به هر یک از این قراءات، مورد اتفاق اصحاب امامیه است.
مرحوم خوانسارى هم در روضات الجنات، قراءات سبع را مورد اتفاق فقهاى امامیه مىداند90 و مرحوم عاملى در مفتاحالکرامه مىگوید:
«چون ضبطِ روات، یعنى راویان و ناقلان قراءات- به علت کثرتِ بیش از اندازهى آنها- در وسع مردم نبوده است در میان قراءاتى که موافق رسمالخط مصحف عثمانى بوده است به قراءاتى بسنده کردند که حفظ آنها آسان به نظر مىرسید، و قرائت بر طبق آنها منضبط مىنمود. لذا به قراءات کسانى روى آوردند که مشهور به ضبط و امانت و صرف عمرى طولانى در امر قرائت بوده و مردم در فرا گرفتن قرائت از آنها داراى اتفاق نظر بودهاند. در نتیجه از میان جمع قراء در هر شهر و سرزمین پنجگانه یاد شده امام و پیشوائى در قرائت انتخاب کردند، که عبارتند از نافع، ابن کثیر، ابوعمرو، ابن عامر، عاصم، حمزه، و کسائى».91
در ابتدا چون مصاحف بدون هرگونه مشخّصاتى از نظر شکل و اعراب و نقطههاى حروف متشابه نگارش مىشد، موجب اشتباه و لغزش مردم در قرائت قرآن مىشد؛ تا اینکه حضرت على علیهالسلام شاگرد خود ابىالاسود دوئلى را براى تأسیس قواعدى براى اعراب قرآن فرا خواند تا اینکه کتّاب و نویسندگان براى حروف متشابه و همانند با یکدیگر از قبیل ثا، تا، ثاء و یاء و امثال آنها علامات و مشخصاتى را وضع کردند. کار این علما به نقط و شکل یعنى نقطهگذارى قرآن به منظور نشان دادن اعراب و نیز نقطهها و علامات حروف متشابه محدود بود؛ بدون اینکه هیچگونه تغییر و دگرگونى در صورت و شکل کلمه ایجاد کرده باشند. به نظر مىرسد نقط و شکل و اعجام- که اولى و دومى به معناى نگارش مشخّصات اعراب و سومى به معناى رفع ابهام از راه نقطهگذارى حروف متشابه و همانند مىباشد- تابع روش اصل بلد و منطقهاى بود که مصحف عثمان بدانجا فرستاده شد و تابع قرائتى بود که از قراء فرستاده شده به آنجا فرا گرفته بود.
پس از پیاده کردن نقط و شکل و اعجام مصاحف، چون دیدند از این پس کلمات قرآن صرفاً پذیراى یک قرائت است و نمىتواند در برابر دو قرائت قابل انعطاف باشد، مرحله استنساخ مصاحف با رنگهاى مختلف فرا رسید. به این معنا که مصحف را طبق یکى از قراءات سبع به رنگ خاصى مىنگاشتند و سایر قراءات را با رنگ دیگر، تا میان آنها تفاوتى به وجود آید.92
پس از آنکه کار اهل مغرب در نگارش قرآن بر طبق روایت حفص از عاصم استقرار یافت، قرائت حفص را با مرکّب سیاه مىنوشتند و قراءات دیگر را با رنگ سرخ کتابت کردند.93
در سال 1342 ه.ق / 1923 م ، قرآن کریم طبق روایت حفص از قرائت عاصم، تحت نظر اساتید الازهر و تأیید لجنهاى که از سوى ملک فؤاد اوّل تعیین گردید، در قاهره به طبع رسید و جهان اسلامى این مصحف را تلقى به قبول نمودند و میلیونها نسخه در سال، از این قرآن به چاپ مىرسید که به صورت مصحف منحصر به فرد در میان مسلمین درآمد و میان آنها متداول گشت؛ چرا که دانشمندان شرق و غرب بلاد اسلامى، دقّت کامل رسمالخط و کتابت این مصحف را گواهى و تصدیق کرده بودند.94
هدف همهى این جدّ و جهدها در طول بیش از چهارده قرآن این بود که سازمان قراءات از آن جهت نگاهبانى شود که هرج و مرج و آشوب و قراءات غیر معتبر بدان راه نیابد، و نص و متن قرآن کریم از طریق ثبت و ضبط محفوظ مانده و لحن و غلط قِرائى در آن نفوذ نکند و یا از لحاظ تلفظ دستخوش تغییر و دگرگونى واقع نگردد.
* عضو هیأت علمى دانشگاه.
1. ابنالجزرى: منجدالمقرئین، مطبعة الوطنیة الاسلامیه، قاهره، 1350 ه.ق ص3.
2. محمدبن عبدالله زرکشى: البرهان فى علومالقرآن، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، مطبعة داراحیاء الکتب العربیه، چاپ اول، قاهره 1376 ه.ق، ج1 ص38.
3. احمدبن محمد دمباطى بنا: اتحاف فضلاء البشر فى القراءات الاربع عشر، روایت و تصحیح و تعلیق علىمحمد ضباع. مطبعة عبدالحمید احمد حنفى قاهره، 1345 ه.ق، ص5.
4. محمدعلى تهانوى: کشاف اصطلاحات الفنون، انتشارات شرکت خیاط، بیروت بىتا. ج5 ص1158.
5. جلالالدین عبدالرحمن سیوطى: الاتقان فى علوم القرآن، مطبعة مصطفى البابى الحلبى و اولاده، قاهره 1370 ه.ق ج1 ص57.
6. ابوعمر و عثمان بن سعیددائى: التیسیر فى القراءات السبع، تصحیح اتوپرتیزل، مطبعه الدولة استانبول 1930 م، ص18.
7. زکریا بن محمد انصارى: الدقائق المحکمة فى شرح المقدمه، در هامش المقدمة الجزریه، مطبعه حسین البابى الحلبى، 1367 ه.ق، ص8.
8. ابنالجزرى: منجدالمقرئین، پیشین ص15.
9. همان ص 16.
10. همان ص 15.
11. محمدبن عبدالله زرکشى: پیشین ص318.
12. شهابالدین قسطلانى: لطائف الاشارات لفنون القراءات، تحقیق و تعلیق شیخ عامر سید عثمان و دکتر عبدالصبور شاهین، قاهره، 1392 ه.ق.
13. ابراهیم ابیارى: موسوعة القرآنیه، مطبعة سجل العرب، قاهره، 1338 ه.ق، ص80.
14. دکتر صبحى صالح: مباحث فى علوم القرآن. مطبعه دارالعلم الملایین، بیروت، 1969م،
15. آیةالله سیدابوالقاسم الموسوى الخوئى: البیان فى تفسیر القرآن. مطبعة الاداب، چاپ دوم، نجف، 1385 ه.ق.
16. ابنالجزرى: النشر فى القراءات العشر، تجدیدنظر علىمحمد ضباع، مطبعه مصطفى محمد، قاهره، بىتا ج1 ص15.
17. ابوجعفر محمدبن حسن طوسى: التبیان فى تفسیر القرآن، المطبعة العلمیه، نجف 1376 ه.ق، ج1 ص25.
18. ابوعلى فضل بن حسن طبرسى: مجمعالبیان فى تفسیر القرآن، دارمکتبه الحیاة بیروت 1380 ه.ق، ج1 ص25.
19. مقدمتان فى علوم القرآن، تصحیح عبدالله اسماعیل صاوى، مطبعه دارالصاوى، چاپ دوم، قاهره، 1392 ه.ق، ص46.
20. محمدبن احمد انصارى قرطبى: الجامعلاحکام القرآن، مطبعه دارالکتب، چاپ دوم، قاهره، 1357 ه.ق، ج10 ص7 و 72.
21. آیةالله سیدابوالقاسم الموسوى الخوئى: پیشین ص38 به نقل از تفسیر قرطبى.
22. مقدمتان فى علوم القرآن، پیشین ص23.
23. ابوعبدالله زنجانى: تاریخ القرآن، مؤسسه الاعلمى، چاپ سوم، بیروت 1388، ه.ق، ص35.
24. واقدى: المغازى، تحقیق دکتر مارسدن جونر، انتشارات دانشگاه آکسفورد انگلستان، 1966م، ج2، ص347.
25. حافظ ذهبى: معرفة القراء، تحقیق محمدسید جادالحق، انتشارات دارالتألیف، چاپ اول، بىجا، بىتا، ج1 ص33 به بعد.
26. دکتر یوسف حلیف: حیاةالشعرفى الکوفه الى نهایة القرن الثانى عشر، دارالکتاب العربى للطباعه و النشر، قاهره، 1388 ه.ق، ص245.
27. ابنالجزرى: النشر فى القراءات العشر، پیشین، ج1 ص6.
28. ابوعبدالله زنجانى: پیشین، ص67.
29. محمدعبدالعظیم زرقانى: مناهل العرفان فى علوم القرآن، داراحیاء الکتب العربیه، چاپ سوم، قاهره، 1372 ه.ق، ج1 ص406.
30. على نورى صفاقسى: غیث النفع فى القراءات السبع، در هامش سراج القارى ص218.
31. محمد غوث النائطى الارکاتى: نثر المرجان فى رسم نظم القرآن، مطبعه عثمان، حیدرآباد، بىتا. ج1 ص7.
32. عبدالوهاب حمودهِ: القراءات و اللهجات، به نقل از کتاب مصاحف، مطبعة السعادة، قاهره، 1388 ه.ق ص94.
33. ابنالجرزى: النشر فى القراءات العشر، پیشین، ج1، ص8.
34. مقدمتان فى علوم القرآن. پیشین، ص275.
35. ابنالندیم: الفهرست، مکتبه خیاط، بیروت ص220
36. مکى بن ابىطالب حموشى قیسى: الابانه فى معانى القراءات، تحقیق عبدالفتاح اسماعیل شلبى، مطبعة الرساله، قاهره، بىتا، ص47 و 48.
37. ابنالندیم، پیشین، ص59.
38. محمدبن عبداله زرکشى: پیشین ج1، ص318.
39. احمد بدوى: مجله هفتگى الرساله، شماره 966، قاهره، 1371 ه.ق ص33.
40. شهابالدین قسطلانى: پیشین ج1، ص89.
41. ر.ک: کشف الظنون، فصل قراءات.
42. ابنالجزرى: النشر فى القراءات العشر، پیشین ج1، ص43.
43. مکّى بن ابىطالب حموشنى قیسى: پیشین، ص48 تا 50.
44. ابنالجزرى، النشر فى القراءات العشر، پیشین، ج1 ص9.
45. ابنکثیر دمشقى: فضائل القرآن، مطبعة دارالاندلس، بیروت، بىتا ص36.
46. ابنمجاهد: السبعة فى القراءات، تحقیق دکتر شوقى ضعیف، مطبعة دارالمعارف، قاهره، 1972 م. ص 46، 47.
47. ابنالجزرى، النشر فى القراءات العشر، پیشین، ج1 ص17.
48. آیةالله سیدابوالقاسم الموسوى الخوئى: پیشین ج1، ص181.
49. ابراهیم ابیارى: پیشین، ج1، ص80.
50. جلالالدین عبدالرحمن سیوطى: پیشین، ج1، ص78.
51. مقدمتان فى علوم القرآن، پیشین ص17.
52. ابنالجزرى: النشر فى القراءات العشر، پیشین ج2، ص17.
53. طه حسین: فى الادب الجاهلى، مطبعة دارالمعارف، قاهره، 1958، ص95 و 96.
54. ابوشامه مَقْدَسى: المرشد الوجیز: مطبعة دارصادر، بیروت، 1395 ه.ق، ص146 تا 147.
55. ابنالجزرى: النشر فى القراءات العشر، پیشین، ج1، ص 26 و 27.
56. ابوشامه عبدالرحمن بن اسماعیل دمشقى، ابراز المعانى من حرز الامانى، مطبعة مصطفى البابى الجلى و اولاده، قاهره، 1349 ه.ق، ص55.
57. عبداللّه بن مسلم ابن قتیبه: تأویل مشکل القرآن، با شرحو تحقیق احمد صقر، مطبعة درالکتب العربیه، قاهره، بىتا ص38.
58. ابوشامه عبدالرحمن بن اسماعیل دمشقى: پیشین ص478.
59. بنگرید ص 20 همین مقاله را.
60. ابنمجاهد: پیشین، ص45.
61. محمد طاهربن عبدالقادر کردى مالکى خطاط: تاریخ القرآن و غرائب، رسمه و حکمه، جده، 1365 ه.ق، ص92.
62. محمدعبدالعظیم زرقانى: پیشین، ج1، ص406.
63. مقدمتان فى علوم القرآن: پیشین ص170 و 171.
64. شیخ یوسف بحرانى: الحدائق الناضره، تحقیق محمدتقى ایروانى، مطبعة النجف، نجف، 1380 ه.ق، ج8، ص69.
65. گولدزیهر، مذاهب التفسیر الاسلامى، ترجمه دکتر عبدالحلیم نجار، مطبعة السنة المحمدیه، قاهره 1374، ه.ق، ص8.
66. بنگرید ص 18 همین مقاله را، بحث مصادر و مأخذ قراءات.
67. ابنالجزرى: النشر فى القراءات العشر، پیشین، ج1 ص6.
68. بنگرید ص 9 همین مقاله را بحث ادوار تاریخ قراءات.
69. ابوعمر و عثمان بن سعیددانى: المقنع فى رسم مصاحف الامصار، تحقیق محمد احمد دهمان، مطبعة الترقى، دمشق، 1359 ه.ق، ص 114 و 115.
70. مقدمتان فى علوم القرآن، پیشین، مقدمه المبانى، ذیل عنوان الفصل الخامس فى اختلاف المصاحف و القراءات و القول فى کیفیتها.
71. ابوشامه عبدالرحمن بن اسماعیل دمشقى: ابراز المعانى من حرز المعانى، پیشین، ص406.
72. گولدزیر: پیشین، ص55.
73. محمدبن احمد انصارى قرطبى: پیشین، ج15 ص40.
74. ابن الجزرى: النشر فى القراءات العشر، پیشین ج1، ص52.
75. ابن مجاهد: پیشین ص45 و 78.
76. حسین بن احمد بن خالویه: القراءات (اعراب القراءات)، معهد المخطوطات العربیه، خطى شماره 52، قاهره، برگ18.
77. مکى بن ابىطالب حموشنى قیسى، پیشین، ص48 و 50
78. ابن الجزرى: النشر فى القراءات العشر، پیشین، ج1 ص44 و ص9.
79. ابن الجزرى: غایة النهایة فى طبقات القراء، مطبعة مکتبه الحنانجى، قاهره، 1351 ه.ق، ج1 ص124.
80. دکتر عبدالصبور شاهین: تاریخ القرآن، دارالقلم، بىجا، 1966 م ص207.
81. ابنالجزرى، النشر فى القراءات العشر، پیشین، ج1 ص9.
82. مکىبن ابیطالب، حموشى قیسى: پیشین ص47 و 48.
83. ابنالندیم: پیشین ص31.
84. حافظ ذهبى: پیشین، ج1 ص217.
85. ابنالجزرى: غایةالنهایه فى طبقات القراء، پیشین ج1، ص142.
86. همان مآخذ.
87. ابنمجاهد: پیشین ج1 ص381.
88. ابوجعفر محمدبنحسن طوسى: پیشین ج1، ص7.
89. ابوعلى فضل بن حسن طبرسى: پیشین ج1، ص25.
90. سیدمحمد باقر خوانسارى: روضات الجنات فى احوال العلماء و السادات، چاپ سنگى، ایران 1307 ه.ق، ص 263.
91. محمدجواد عاملى: مفتاح الکرامه، مطبعة الشورى، قاهره، 1326 ه.ق ص5 و6.
92. على نورى صفاتى: پیشین ص38.
93. سیدمحمدباقر خوانسارى: پیشین ص263.
94. دکتر صبحى صالح: پیشین ص100.